امــا احمــقـانه تـرینش ایــن بــود کـه خیــال می کــردم
روزی متــوجـه می شـوی کـه چقـدر در حقـم بـدی کـرده ای…!!!
مرد ها دنیای غمگین صبورانه ای دارند
بیایید قبول کنیم مرد ها صبرشان از ما بیشتر است
وقت هایی که داد میزنند
وقت هایی هم که توی خیابان دست به یقه می شوند
وقت هایی که چکشان پاس نمیشود
وقت هایی که جواب اس ام اس شب به خیر را نمیدهند
وقت هایی که عرق کرده اند
وقت هایی که کفششان کثیف است
تمام این وقت ها خسته اند و کمی غمگین
و ما موجودات کوچک شگفت انگیز غرغروی بی طاقت را دوست دارند!
دوستمان دارند و ما همیشه فکر میکنیم که
نکند من را برای خودم نمیخواهد برای زیبایی ام میخواهد
نکند من را برای شب هایش میخواهد؟
نکند من را برای چال روی لپم میخواهد؟
در حالی که دوستمان دارند ساده و منطقی
مردها همه دنیایشان همین طوری است...ساده و منطقی...
تـــو رو کــم دارم ایـنـجـا مـیـون قـلـب خـستـه ام
مـیــون پـلک خــیـس و چـشـای باز و بـســتـه ام
تــو رو کــم دارم اینـجـا تــو رو کــم داره خــونــه
تــو رو کــم داره ایــن دل ، می گـیـره باز بـهــونـه
تــو رو کـم دارم اینـجـا تــو رو کـم داره شـعــرام
بـیا تــب دارم امــشـب بـیا بـازم تــو رویـام
بـیا بـاور کــن عـشقی ، نـمی شی تــو فــرامــوش
هـمیشـه مـث شـمـعی ولـی هــرگــر نـه خـامــوش
تـو رو کـم دارم اینـجـا مــیـون اشـک و آهــم
تـو رو کــم دارم اینـجا هـنــوزم چـشم به راهــم
تــو رو کم دارم اینـجـا مــیـون بـغـض و گــریــه ام
تــو رو کــم دارم اینجــا بـیا مـجــنون قـصــه ام
دســتـای مـــن ســــرده یـعـنی کـه مــن تـنـهــام
یـعـنی ازت دورم , یـعـنی تـــو رو مــیـخــوام ...
ایـنـو بفـهـم...!
˙·٠•♥•٠·˙ ˙·٠•♥•٠·˙ ˙·٠•♥•٠·˙ ˙·٠•♥•٠·˙
خـــداونـدا . . . !
اراده ام را بـه زمـــان کــودکــی ام بـازگــردان ،
همــان زمــان کـه بــرای یـکــبـار ایـستـادن ،
هـــزار بـار می افــتـادم امـا نـا امــیـد نـمی شــدم . . .
˙·٠•♥•٠·˙ ˙·٠•♥•٠·˙ ˙·٠•♥•٠·˙ ˙·٠•♥•٠·˙
وقـتـی مــرا در آغــوش می گـرفت چـشمانـش را می بـست!
نمــیدانم از احـسـاس زیـادش بــود یا ایـنکه…
خــودش را در آغـــوش دیگـری تـصــور می کــرد…!
˙·٠•♥•٠·˙ ˙·٠•♥•٠·˙ ˙·٠•♥•٠·˙ ˙·٠•♥•٠·˙
اونـے کـہ واســـہ شُـمــا ادّعـــا مــے کـنـہ
واســـہ بــودنِ با مــآ دُعــا مـے کـنـہ!
عـآرهـ عـــزیــزم !
از تمام زمین یک خیابان را…
و از تمام تو…
یک دست که قفل شود در دست من…
میدونی بن بست زندگی کجاست ؟
جایی که نه حق خواستن داری
نه تواناییِ فراموش کردن
درانتظار چشمانم
حکایت آغوش تو
مضحک ترین اندیشه بود که بر خاطرم نشست
آمدی
آغوش به آغوش
باورکردم
باور
وناگه در اوج هم آغوشی
از رویا پریدم
سپیده زده بود